۱۳۹۴ اسفند ۲۸, جمعه


شام آخر
به آخرین شامی گویند که عیسی مسیح با شاگردانش در روز پنج شنبه در باغ جتسیمانی قبل از دستگیری و مصلوب شدنش صرف نمود.
در اناجیل همنوا، این وعده، غذای عید فصح می‏باشد و اهمیتش بخاطر سخن عیسی درباره‏ی اشربه و تکه نان است. این واقعه تاریخی نزد مسیحیان برای بزرگداشت جشن اول کلیسا مرتبط با شام الهی است و متعاقباً مراسم مقدس عشاء ربانی را هم شامل می‏شود.
نامهای دیگر شام آخر
این شام در نزد مسیحیان با نامهای مختلفی چون شام مقدس، شام خداوند، شکستن نان، سرّ مقدس ، شام عیسی، مجلس سپاسگزاری، و شراکت ، در خوراک معروف است.

 شرح تاریخی شام آخر
شام مقدس در حقیقت نماد حلول و تجسد الهی قلمداد می‏شود. در اناجیل همنوا و همچنین رسائل پولس روایات متعددی پیرامون شام آخر بیان شده است.
در روز اول عید فطیر شاگردان نزد استاد خویش _مسیح _ آمده و از او پرسیدند مراسم فصح را در کجا برگزار کنیم؟ گفت: به شهر بروید، فردی با كوزه­ی آب خواهید دید، به دنبال او بروید به هرجا که داخل شد، شما هم وارد شوید و به صاحب­خانه بگویید، استاد ما قصد دارد فصح را در اینجا برگزار كند. صاحب­خانه، مهمانسرایش راكه بسیار وسیع و مفروش است، در اختیار شما قرار می‏دهد، پس شما آنجا را برای مراسم فصح آماده کنید.
چون شب شد، عیسی همراه با شاگردانش به میهمانخانه آمدند. وقتی ایشان غذا می‏خوردند مسیح گفت: بسیار دوست داشتم که قبل از گرفتار شدنم، این فصح را با شما باشم، آگاه باشید، این شام آخری است كه با شما می‏خورم. زیرا کسی در میان شما است، كه مرا تسلیم خواهد کرد.
حواریون بسیار ناراحت شدند و هر یک سئوال کردند،آیا او من هستم؟ و عیسی گفت: یکی از شما دوازده تن که با من دست در ظرف فرو برد مرا تسلیم خواهد کرد. « زیرا که پسر انسان برحسب آنچه که مقدر است می‏رود»، اما وای به حال کسی که مرا تسلیم كند. زیرا برای او بهتر این بود، که از مادر متولد نمی شد.
و چون غذا می‏خوردند عیسی نان را برداشته ،برکت داد و آن را تکه تکه کرد و گفت: بگیرید و بخورید که این کالبد من است. و  شما نیز بعد از من و به یاد استاد خویش این کار را انجام دهید؛ پیاله ای را گرفته،شکر گفت و همه از آن نوشیدند و به ایشان گفت: « این خون من است و با خون خود که برای شما ریخته می‏شود پیمان تازه­ای بستم (عهد جدید) که بخاطر بسیاری برای آمرزش گناهان، ریخته می‏شود».
و بدانید كه دیگر از این پس شراب نخورم تا روزی که در نزد پدر آن را بنوشم. سپس حواریون همراه عیسی به سوی کوه زیتون رفتند. مسیح به ایشان گفت: همه‏ی شما امشب درباره‏ی من دچار لغزش می‏شوید، زیرا که نوشته شده است،«شبان را می‏زنند و گوسفندان پراکنده می‏شوند» اما پس از رستاخیزم، قبل از شما به جلیل خواهم رفت.
پطرس گفت: ای سرورم، من هرگز نسبت به تو شک نخواهم کرد، اگرچه همه‏ ی شاگردانت درباره‏ی تو دچار خطا و لغزش شوند. عیسی به او گفت: همین امشب پیش از سپیده دم، آن هنگام كه خروس نخوانده باشد، تو مرا سه بار انکار خواهی نمود. اما پطرس و همه‏ی شاگردان یك صدا گفتند: اگر جانمان را هم از کف بدهیم باز تو را انکار نخواهیم کرد. عیسی با ایشان به باغ جتسیمانی رفت. عیسی مسیح به آنها گفت: شما اینجا بمانید تا من دعا بخوانم. عیسی سجده می‏کرد و دعا می‏خواند و با پدر خویش نجوا میكرد، كه ای پدرم، اگر ممکن است این پیاله را به خواست خود، از من دورنما، نه به خواست من. سپس نزد شاگردان بازگشت، لیكن همگی آنها خفته بودند. پطرس را صدا زده و به او گفت: آیا نتوانستید یک ساعت بیدار بمانید و نیایش کنید تا دچار ابتلاء و گرفتاری نشوید؟ این ماجرا تا سه بار تكرار شد. آخرین بار نزد شاگردان آمد و گفت:  اکنون بخوابید، اینک زمان آن رسیده است که پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم شود ... بعد از سپری شدن زمان كوتاهی به شاگردان گفت: برخیزید، بروید،هم اكنون تسلیم کننده‏ ی من در راه است. هنوز سخنش تمام نشده بود که یهودای اسخریوطی (یکی از حواریان) همراه با جمعیتی بسیار، با چوبها و شمشیرها از سوی کاهنان یهود آمدند.

یهودا با آنها چنین قرار گذاشته بود، كه هركه را ببوسد، او عیسی است، پس بلافاصله او را دستگیر كنند. وی نزد عیسی آمده و او سلام كرد و او را بوسید. عیسی گفت: ای دوست برای چه آمدی؟ پس عیسی را دستگیر نمودند. پطرس دست به شمشیر برد و گوش غلام رئیس کاهنان رابرید. عیسی به او گفت: شمشیرت را در نیام کن، زیرا هركس اكنون دست به شمشیر ببرد كشته خواهد شد. همچنین گفت:که آیا نمی توانم از پدرم لشگری از فرشتگان به یاری بخواهم؟ به این ترتیب همه‏ ی حواریون فرار كردند. عیسی را نزد رئیس کاهنان بردند. و پطرس دورادور، آنان را تعقیب می‏نمود. و سپس همراه غلامان در خانه‏ی بزرگ کاهنان وارد شد؛ تا ببیند چه بر سر استادش می‏آید. رؤسای یهودیان در جستجوی شاهدی دروغین بودند، تا عیسی را به مرگ محکوم كنند. اما با وجود شاهدان دروغین بسیار، باز گواهی برای اثبات مدعای خویش پیدا نكردند. تا اینکه دو شاهد به دروغ اظهار کردندکه عیسی گفنه است: می‏توانم معبد خدا را خراب نموده كنم و ظرف سه روز دوباره آن را بسازم. بزرگ کاهنان برخاست و گفت: در پاسخ ادعای این دو نفر، چیزی برای گفتن داری؟ عیسی همچنان ساكت بود، تا رئیس کهنه او را به خدا قسم داد، تا بگوید پسرخداست یا نه؛ عیسی گفت: تو، خود گفتی. و نیز به شما می‏گویم که پس از این، پسر انسان را خواهید دید که در دست راست قدرت خداوند نشسته است و بر روی ابرها می‏آید. رئیس کاهنان لباس خویش را پاره كرد و گفت: شنیدید! او کفر گفت. پس نیازی به هیچ مدرک و شاهدی نیست، او سزاوار مرگ است. پس به رویش آب دهان انداختند، به زیر مشت و لگد گرفته و استهزاءش نمودند. در همین هنگام بود که کنیزکی در ایوان خانه، پطرس را دید. و شهادت داد که او نیز از پیروان عیسی است. پطرس انکار کرد. و ناگاه کنیز دیگری او را دید و همان حرفهای کنیزک اول را تکرار نمود. پطرس درحالی كه ترسیده بود، به سرعت از آن خانه بیرون آمد. جمعیتی به سوی او آمدند و گفتند: از لهجه‏ ی تو معلوم می‏شود که با او هستی؛ پطرس شروع به ناسزا و انکار نمود که این مرد را نمی شناسد و همان دم خروس بانگ زد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر